کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

یک سال قمری گذشت.

  کیان موشه امروز 29 ماه رمضونه و این یعنی از روز تولد تو یک سال قمری گذشته. پارسال 29 ماه رمضان دقیقاً همین ساعتی که الان دارم  وبلاگتو می نویسم و تو خوابی ( اگه بیدار باشی هیچکس اجازه نداره بیاد پای کامپیوتر چون میای و خاموشش میکنی).چشمهامو باز کردم و به ساعت روبروم نگاه کردم و سرمو اوردم بالا ببینم چه خبره که دیدم دکتر بیهوشیم جلوم نشسته و داره پرونده پر میکنه. 1 ساعت ونیم از وقتی برای اخرین بار ساعت را دیده بودم میگذشت و فهمیدم که شما به دنیا اومدی. چه حس خوبی بود. پارسال ماه رمضان 30 روزه بود و ما و شما روز 30 ام مرخص شدیم و فرداش یعنی عید فطرهمه اومدند دیدنمون. مادر جون همه روزه هاشو میگیره و پارسال به مامانی گفت...
28 مرداد 1391

اولین قدم !

پسرم اولین قدم مستقل زندگیشو در 25 مرداد 1391 یعنی در 11 ماه و ١٨ روزگی برداشت. البته یکی نبود و دو قدم بود. خونه مامان جون داشتی طبق معمول با میز تلویزیون بازی میکردی و اواز می خوندی ومنم داشتم نگات میکردم، که خاله از دانشگاه اومد و زنگ خونه را زد. مامان جون اومد که بره در را باز کنه و بهت گفت کیان بیا بریم در را رو خاله باز کنیم. تو هم میز تلویزیون را ول کردی و خودت دو قدم راه اومدی تا پیش مامان جون و رفتی تا در را باز کنی. عزیزم خیلی خیلی خوشحالم. دوست داشتم روز تولدت بتونی راه بری و حالا تونستی. از اون روز بازم سعی میکنی دستتو ول کنی و راه بری ولی فقط یک قدمهو بعد تپی می شینی و خودت می خندی. خدا ممنون که منو لایق این خوشحالی ها...
28 مرداد 1391

اولینهای بد!

پسر گلم دو روز پشت سرهم دو تا از اولین هاتو تجربه کردی که اصلاً هم اولین های خوبی نبود و مامان ناراحته. یعنی فکر میکنه تقصیر خودشه و مواظبت نبوده. اولیش جمعه بود که بابایی خونه بود و داشتی با بابا تو هال بازی میکردی و مامانی هم داشت آشپزی میکرد. فر هم روشن بود و اصلاً یادم نبود که شما میای دستتو میذاری به فر و می ایستی. تند تند اومدی تو آشپزخونه و دستتو گرفتی به فر تابلند شی و نوک انگشتت سوخت. عزیزم انگشت وسطی دست چپت بود. هم ترسیدی و هم دردت گرفت.دلم برات یک عالمه سوخت.اخهتو خیلی نجیبی وفقط یک کوچولو غر زدی. من اگه انگشت خودم اینطوری بسوزه بیشتر جیغ میزنم تا تو. براتخمیر دندون زدیم و زیر آب سرد گرفتیم. جرات نکردم کرم سوختگی بزنم. فکرکر...
23 مرداد 1391
1